تجربه دينى از نگاه غرب

پدیدآوراحمد بهشتی

نشریهمکتب اسلام

شماره نشریه10

تاریخ انتشار1388/01/28

منبع مقاله

share 1316 بازدید
تجربه دينى از نگاه غرب

دكتر احمد بهشتى

در اينجا مى‏خواهيم خواننده را با ويژگيها و ابعاد تجربه دينى از نگاه غربيان آشنا كنيم: بنابراين، تحت دو عنوان به بحث مى‏پردازيم:

الف - ويژگيها

آيا تجربه دينى از كليت و ضرورت و ذاتيت‏برخوردار است؟ همه امتياز براهين فلسفى در كليت و دوام و ضرورت و ذاتيت است. حتى براهين علمى هم به اين پايه از كليت و دوام و ضرورت و ذاتيت نيست، بلكه تا آنجا كه تجربه حكم مى‏كند و نه فراتر از آن.
اگر گفتيم هر ممكنى - به حكم برهان - نياز به واجب دارد، هم ضرورى و هم كلى است. چنين نيست كه ممكنى باشد كه از ضرورت نياز به واجب روى بگرداند و قابل قبول نيست كه واجب از قبول نياز ممكن سر باز زند. اين ضرورت، ضرورت مطلقه است. برخلاف ضرورت قضاياى علمى كه مطلقه نيست. در هيچ شرايطى نمى‏توان از كليت و ضرورت قضاياى فلسفى چشم پوشيد، ولى ضرورت و كليت و دوام قضاياى علمى محدود و مقيد به تجربه است.
تجربه دينى با تجربه علمى متفاوت است. تجربه دينى اگر همتاى براهين فلسفى نباشد، همتاى براهين علمى هم نيست. ممكن است‏بگوييم: فوق برهان فلسفى است. اين كه گفته‏اند: «التجربة فوق العلم‏» منظور تجربه علمى است. يعنى تجربه علمى فوق علم بدون تجربه است. اما تجربه دينى نه تنها فوق علم است، بلكه فوق فلسفه هم مى‏باشد. آنچه در تجربه علمى و برهان فلسفى هست، در تجربه دينى هم هست. ولى آنچه در تجربه دينى هست، معلوم نيست در قضاياى علمى و قضاياى فلسفى باشد. فى‏المثل، آن ايمان نيرومندى كه از تجربه دينى فراهم مى‏شود، از علم و فلسفه فراهم نمى‏گردد. ايمان ابوذر، از ايمان ابوعلى سيناى فيلسوف برتر است و ايمان عمار ياسر، از ايمان بيرونى عالم يا خيام دانشمند بالاتر است.
براى دين تعريفات بسيارى كرده‏اند، يكى از محققان، 300 تعريف براى آن يافته بود. شايد بتوان گفت: بهترين و جامع‏ترين تعريف، آگاهى از امر متعالى است. بنابراين تعريف، تجربه دينى راه يافتن و سرسپردگى در برابر آن امر متعالى است. همه تجربه‏هاى دينى - بالضروره - راهگشاى انسان به سوى آن امر متعالى و وسيله‏اى براى سرسپردگى تسليم در برابر اوست. همه معتقدان به خدا آن را باور دارند. بلكه ادعا شده است كه: «باور بسيارى از ملحدين هم مى‏باشد» (1) .
به چه دليل، امر متعالى وجود دارد؟ تعريف امر متعالى چيست؟ تجربه دينى، انسان را نسبت‏به وجود امر متعالى، حد اقل به «علم‏اليقين‏» (2)مى‏رساند. در مورد تعريف امر متعالى بايد گفت: تعريف آن هرچه مى‏خواهد باشد. به هر حال، متعالى - به حمل اولى - متعالى است. همه اذهان، تصورى از امر متعالى دارند. اگر اختلافى هست، در مصداق امر متعالى است. هيچكس نمى‏گويد: امر متعالى مصداقى ندارد. حتى اگر چه شخص خيال كند، كه مصداق آن بت‏بى‏جان يا موجود جاندارى همچون فرعون يا نمرود است.
اينگونه تخيلات - به قول علماى اصول - از باب شبهه مصداقى است. ذهن يا فطرت، امر متعالى را شناخته و انسان براى سرسپردگى و تسليم در برابر آن اعلام آمادگى كرده است. منتهى در تطبيق آن بر مصداق گرفتار خطا شده است. بايد با خطاى در تطبيق مبارزه كرد. كار انبياء و اديان آسمانى مبارزه با اين خطاى در تطبيق است.
متوليان واقعى دين نيز همين را گفته‏اند. اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمود:
«اول الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به، و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له..» . (3)
«نخستين گام در راه ديندارى، شناخت‏خداست. كمال شناخت، تصديق اوست. كمال تصديق، توحيد اوست. كمال توحيد، اخلاص (و سرسپردگى) در برابر اوست‏» .
خدا همان امر متعالى است، قرآن مى‏گويد:
«فتعالى الله الملك الحق‏» (4) .
«خداوندى كه پادشاه حق است، برترى يافت‏» .
پادشاهان ديگر، بالذات، باطلند. ولى ممكن است آنها، حق بالغير باشند و ممكن ست‏حق بالغير هم نباشند و اين، در صورتى است كه به جور و استبداد و قلدرى بر مسند پادشاهى تكيه زده باشند.
شيخ الرئيس در تعريف ملك چنين گفته است:
ملك - به خصوص ملك حق - كسى است كه از سه ويژگى برخوردار باشد:
1- بى‏نيازى از همگان.
2- نياز همگان به او.
3- به دليل اين كه همه چيز از اوست، همه‏چيز به خاطر او و براى او باشد (5) .
دين با صراحت تمام امر متعالى را - كه انسان هم به او آگاهى و هم در برابر او سرسپردگى دارد - به ما معرفى كرده است. آيا اين كه دين، اين همه در معرفى امر متعالى، پاى مى‏فشارد، نه به خاطر مبارزه با خطاى در تطبيق است.
آيا اين كه قرآن از علم بى‏كران امر متعالى سخن مى‏گويد و مقام علمى او را با ذكر نمونه‏هايى از قبيل علم به اين كه موجود مؤنث چه چيزى را در رحم دارد در رحمها چه مى‏كاهند و چه مى‏افزايند و هيچ چيزى نزد او بدون مقدار و اندازه نيست (6) ، معرفى مى‏كند، نه براى مبارزه با خطاى در تطبيق است؟
قرآن پس از ذكر نمونه‏هاى فوق، چنين گفته است:
«عالم الغيب و الشهادة الكبير المتعال‏» (7) .
«او داناى غيب و شهادت، كبير و متعالى است‏» .
او از سخن پنهان و آشكار خبر دارد و از آن كه در شب، پنهان و در روز، آشكار است، آگاه است و تعقيب كنندگانش، همه را محافظت مى‏كنند و سرنوشت اقوام را در صورتى تغيير مى‏دهد كه آنها وضع روحى خود را تغيير دهند و هيچ چيزى مانع اجراى اراده او نيست و انسانها مددكارى جز او ندارند. او برق را ارائه مى‏دهد و ابرهاى سنگين را انشا مى‏كند و رعد و ملائكه تسبيحش مى‏گويند و صاعقه‏ها را بر سر هر كه بخواهد، نازل مى‏كند و كيفرى سخت دارد و دعوت حق از آن اوست و آنهايى كه دعوت او را اجابت نكنند و اسير خطاى در تطبيق باشند، جز در ضلال و گمراهى نيستند(8) .
ممكن است اديان درباره مطالب فوق هماهنگى نداشته باشند. اين ناهماهنگى به خاطر تحريفاتى است كه دامنگير برخى از متون دينى شده است.
اگر متون دينى دست نخورده به يادگار مانده بودند، ناقض يكديگر نبودند، بلكه اختلاف آنها در جامعيت و كمال بود. چيزى كه جامعتر و كاملتر است، ناقض مرتبه پايين‏تر نيست، بلكه مكمل آن است. ولى اگر دينى دستخوش تحريف و تغيير شد و اگر دستهاى آلوده حقايق دينى را به نفع خود تغيير دادند، نبايد انتظار داشت كه دينى كه مصون از تحريف و تغيير، استوار و برقرار مانده است، مؤيد آن باشد.
در عين حال گفته‏اند: در تجربه دينى انسانها چند عنصر مشترك وجود دارد:
1- جهان محسوس، بخشى از جهان معقول است. جهان محسوس از آن جهان معقول، مايه و معنى مى‏گيرد.
نو ز كجا مى‏رسد، كهنه كجا مى‏رود
گرنه وراى جهان عالم بى‏منتهى است
اگر آن عالم بى‏منتهى نباشد، عالم محسوس و جهان ماده، چيست؟ زيبايى اين جهان، جلوه‏اى از زيبايى آن جهان است.
چرخ با اين اختران نغز و خوش زيباستى
صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى
صورت زيرين اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همى با اصل خود يكتاستى
اين حقيقت را نداند هيچ عقل فلسفى
گر ابو نصرستى و گر بو على سيناستى
آرى مقام تجربه دينى از مقام تجربه فلسفى برتر و بالاتر است. عقل فلسفى با علم حصولى سرو كار دارد و تجربه دينى با علم شهودى.
2- اتحاد يا ارتباط با آن عالم برتر، غايت‏حقيقى ماست. غايات ديگر، مجازى و پوشالى است. مگر اين كه غايتى مقدمه رسيدن به غايت ديگرى باشد كه در اين صورت، ارزش و اعتبار پيدا مى‏كند. چرا كه مقدمه، تابع ذى‏المقدمه است. هرگاه ذى‏المقدمه قداست دارد، مقدمه هم قداست پيدا مى‏كند، البته مشروط بر اين كه خود مقدمه، دستخوش قبح ذاتى نباشد; بلكه صلاحيت و قابليت اين را داشته باشد كه از ذى‏المقدمه كسب قداست كند.
3- ارتباط درونى و نيايش با روح آن عالم معقول، خواست همه انسانهاست. همه مى‏خواهند به زبان نيايش با آن امر متعالى سخن بگويند. همه مى‏خواهند با قيام و قعود و ركوع و سجود، در برابر او كرنش كنند. همه مى‏خواهند خود را در معرض نسيم رحمت او قرار دهند (9) .
اگر انسانها به راه ديگرى مى‏روند، از باب خطاى در تطبيق است. بايد دعوتها به گونه‏اى شفاف و بى‏پيرايه و خالص و آهنگ دعوت كننده به گونه‏اى مخلصانه باشد، كه اعتماد و اطمينان توده‏ها را به خود جلب كند و آنها را از آوارگى و حيرت و گرفتارى در بيراهه‏ها و گمراهى در سنگلاخها و سرگردانى در ظلمتها نجات بخشد.
تا اينجا دانستيم كه تجربه دينى هرچند شدت و ضعف پيدا مى‏كند، ولى هم كلى و هم ضرورى و هم ذاتى است. علت اين است كه با فطرت انسان هماهنگ است. آنچه فطرى است، تخصيص‏بردارنيست. چرا كه هم براى انسانها ذاتى و هم ضرورى است.

ب - ابعاد

اشاره كرديم كه تجربه دينى آگاهى به امر متعالى و سرسپردگى در برابر اوست. چه فرقى است ميان انسانى كه سرسپردگى به امر متعالى ندارد و انسانى كه سرسپردگى دارد؟ البته سرسپردگى مترتب بر آگاهى است. از آن كه آگاهى ندارد، انتظار سرسپردگى نيست. سرسپردگى در برابر امر متدانى، كمال حماقت است. در عين حال، تا كسى چيزى را متعالى نپندارد، در برابر او سر نمى‏سپارد.
انسان به تعالى يافتن، متمايل است. اين ميل باطنى و عالى، هنگامى ارضا مى‏شود كه انسان در برابر امر متعالى سر تسليم، فرود آورد. اگر متعالى واقعى را بيابد و گرفتار خطاى در تطبيق نشود و اگر سر سپردگى و تسليم را شيوه و پيشه خود سازد، حتما متعالى مى‏شود. ولى در اين راه، صدالبته كه راهبر لازم است. امر متعالى خودش دستگيرى مى‏كند. او خود آفريننده موجودى است كه مى‏توان گفت: حقيقت وجوديش استعلا و تعالى‏طلبى است. مگر ممكن است كه او مخلوقى را اينگونه خلق كند و او را از هدايت تكوينى و تشريعى به‏طور كامل، بهره‏مند نسازد؟
در تجربه دينى چندگونه استعلا در خور مطالعه است. با اين مطالعه، هم درك جامعترى از تجربه دينى حاصل مى‏شود و هم انسان به تجربه غير دينى به جاى تجربه دينى بى‏اعتنا مى‏شود.
استعلاهايى كه در تجربه دينى در خور مطالعه‏اند، بدين قرارند:

1- تعالى يافتن به سوى مبدا

مقصود اين است كه به پشت‏سر نگاه كنيم. آيا براى تمايلات دينى مبدا وجود دارد؟ آيا روزگارى بوده كه بشرى در روى زمين مى‏زيسته و تمايلات دينى وجود نداشته يا اين كه هرگز در ميان انسانها جاى تمايلات دينى، نه تنها خالى نبوده، بلكه همواره در صدر ديگر تمايلات، جاى داشته است.
ممكن است تعالى به سوى مبدا را اينگونه تفسير كنيم كه انسان مى‏خواهد بداند كه از كجا آمده و به كجا مى‏رود. براى انسان شناختن مبدا و منتهى يا فاعل و ايت‏بسيار مهم است. ولى ظواهر كلمات فيلسوفان غربى; دين، همان معناى اول است.
استبعادى ندارد كه تجربه دينى ناظر به همان معناى دوم باشد.
چه مانعى دارد كه بشر، تلاشى براى فراتر رفتن از اسطوره به سوى عقل انجام داده باشد. بشر پيشين اسطوره‏اى بوده، ولى بشر متفكر و متمدن از اسطوره فاصله گرفته و به عقل روى آورده است. جامع مشترك هر دو، توجه به اصل و مبدا مى‏باشد.

2- استعلا به سوى اعلى

جهان ما به قول برخى، جهان سايه‏هاست. اين جهان، جهان محسوس و متخيل است. تلاش عقلى و قلبى بسيار لازم است تا انسان با معقول دمساز گردد.
برخى تا آنجا پيش رفته‏اند كه حس و خيال را وسيله‏اى براى شهود مجردات عالم مثل معلقه و تعقل را وسيله‏اى براى شهود مثل نوريه دانسته‏اند.
اگر جهان، جهان سايه‏هاست، چرا انسان، صاحب سايه را نبيند؟ چرا بايد به محسوس و متخيل، سر خود را گرم كرد؟ بايد از جهان محسوس و متخيل كه جهانى است محدود، به جهان معقول كه جهانى است نامحدود رفت. بهتر اين است كه انسان در اين راه به پرواز در آيد.
كمتر از ذره نه‏اى چرخ بزن مهر بورز
تا به خلوتگه خورشيد رسى چرخ زنان

3- استعلا به سوى ماورا

اينگونه نيست كه خداوند، تنها در يكسو و در يك جهت‏باشد. نه در ابتداست و نه در انتها. نه در ظاهر است و نه در باطن. بلكه خود هم ابتدا و هم انتهاست. هم ظاهر است و هم باطن (10) .
قرآن مى‏گويد:
«اينما تولوا فثم وجه الله‏» (11) .
«به هر طرف رو كنيد، همان جا وجه خداست‏» .
نبايد او را در بالا يا پايين جست. هم در بالا و هم در پايين است. با همه كس هست و هيچ‏كس با او نيست. هيچ زمان و مكانى از او خالى نيست. هيچ صدايى او را از صدايى ديگر باز نمى‏دارد. هيچ بخششى او را از گرفتن منع نمى‏كند. نه باطن بودن، مانع از ظهور اوست و نه ظاهر بودن، مانع از باطن بودن اوست (12) .
آنچه گفته مى‏شود، همه و همه شرح و تفسير غير متناهى بودن و نا محدود بودن وجود بى همتاى اوست. بنابراين، اگر انسان از خويشتن خويش بگسلد و خودبينى و خودمحورى را كنار بزند و از وجودات محدود و متناهى صرف‏نظر كند، غير خدا چيزى و كسى نمى‏بيند.
كافى است كه انسان لحظه‏اى ديده بر هم نهد و با سكوت كامل به تفكر و تعمق بپردازد. در چنين حالتى جز خدا هيچ نمى‏بيند و فكر و انديشه او از هرچه جز خداست مى‏گذرد و به ماوراى ممكنات راه مى‏يابد و جقيقت را مى‏شناسد.
درست است كه در انديشه غربى، مسائل به آنگونه كه بايد و شايد فرصت‏خودنمايى پيدا نكرده و حقيقت، آنگونه كه بايد و شايد متجلى نشده است; ولى ما به بركت وحى و سنت، با حقايقى روشن و بى‏پرده سر و كار پيدا كرده‏ايم.
هر چند قرار بود در اين گفتار، ديدگاه غرب را درباره تجربه دينى تشريح كنيم. ولى دريغ بود كه از تعليمات والاى اسلام كه برافرازنده پرچم تجربه دينى است، بهره‏مند نشويم.

پى‏نوشت‏ها:

1) فلسفه دين (پيشين) ص 39.
2) اين كه مى‏گوييم: حداقل، به خاطر اين است كه ممكن است انسان را به «عين اليقين‏» يا «حق اليقين‏» برساند.
3) نهج‏البلاغه: خطبه 1.
4) طه: 113.
5) نگاه كنيد به كتاب الاشارات و التنبيهات، نمط‏6، فصل 4 (جلد3: ص 144) .
6) الرعد: 13.
7) الرعد: 11.
8) الرعد: 12 تا 16.
9) نگاه كنيد به كتاب فلسفه دين (پيشين) ص 42.
10) الحديد: 3.
11) البقرة: 110.
12) مضامينى است‏بر گرفته از خطبه 186 نهج‏البلاغه (ترجمه و شرح فيض الاسلام صفحه 619) بنگريد: «فما قطعكم عنه حجاب و لا اغلق عنكم دونه باب و انه لبكل مكان و فى كل حين و اوان و مع كل انس و جان. لا يثلمه العطاء و لا ينقصه الحباء و لا يستنفده سائل و لا يستقصيه نائل و لا يلويه شخص عن شخص و لا يلهيه صوت عن صوت و لا تحجزه هبة عن سلب و لا يشغله غضب عن رحمة و لا تولهه رحمة عن عقاب و لا يجنه البطون عن الظهور و لا يقطعه الظهور عن البطون. قرب فناى و علا فدنا و ظهر فبطن و بطن فعلن و دان و لم يدن‏» .

مقالات مشابه

تجربه دینی و وحی نبوی

نام نشریهاندیشه دینی

نام نویسندهمجید یاریان کوپائی, مجید صادقی حسن آبادی

وحی و تجربه دینی از دیدگاه آیت الله جوادی آملی و دکتر سروش

نام نشریهطلوع نور

نام نویسندهابوالفضل کیاشمشکی, محمدحسین فصیحی

هویت ماورایی قرآن

نام نشریهکتاب نقد

نام نویسندهرمضانعلی تبار فیروزجایی

لوازم و پیامدهای نظریه «تجربه گرایی وحی»

نام نشریهقبسات

نام نویسندهولی‌الله عباسی

حقیقت وحی، تجربه دینی یا عرفانی؟

نام نشریهقبسات

نام نویسندهمحمدحسن قدردان‌قراملکی